http://besouyezohour.ParsiBlog.com.ParsiBlog.com ATOM GeneratorTue, 19 Mar 2024 10:54:25 GMTپابرهنه ي دانشجو...515tag:besouyezohour.ParsiBlog.com/Posts/114/%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%d9%8a+%d8%a8%d8%a7+%da%86%d8%b4%d9%85%d8%a7%d9%86+%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d9%87+!/Tue, 18 Feb 2014 00:43:00 GMTزندگي با چشمان بسته !<div dir='rtl'><p> </p><br><h2><span style="font-size: 14.0pt; font-family: Mitra;A IranNastaliq";A IranNastaliq";">بسم الله الرحمن الرحيم</span></h2><br><p><span style="font-size: x-small;">فضايي را درنظر بگير ، تمامي افراد از بهترين هايند ... بهترين مخلوقات ! بهترين هايي که البته هنوز يک ايراد کوچک دارند ، و آن اين است که به بلوغ کافي نرسيده اند ... تعجب نکن ! مگر نديده اي آدم خوبي را که در رفتارش پختگي ديده نشود ...؟</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">اينجور مواقع ، اولين خطايي که رخ مي دهد ، عبور از مرزها و خط قرمز هاست . چرا ؟ خوب جوابش خيلي واضح است ...</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">فرض کن مي خواهي گم شده اي را بيابي ، نشانه اي به تو داده اند ولي تو چشمانت را بسته اي و اتفاقاً ؛ خيلي هم پيگير هستي تا گم شده ات را بيابي ولي ... تا وقتي چشمانت بسته باشد ، مقصدت بيراهه مي شود و اگر با چشم بسته به دنبال گمشده ات بروي ، حاصلي جز گمراهي نخواهي داشت ...</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">برگرديم به همان فضاي اول ... بهترين مخلوقات!</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">گزاره ها را کنار هم بگذاريم و فرضمان را تکميل کنيم ...</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">جمعي از بهترين مخلوقات ، که به دنبال گمشده ي خويش مي گردند و بسيار هم تلاش مي کنند و در اين تلاش نيز بهترين اند ، تو ، نشانه ي گمشده ي آنها را به آنها مي دهي و آنها را به <span style="color: #0000ff;"><strong>" ديدن و گمراه نشدن " </strong></span>توصيه مي کني ... ولي آنها چشمانشان را بسته اند و تلاششان را بيشتر؛</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">و البته که از روي خامي شان ، نمي دانند که در اين فضا ، هرچه بيشتر تلاش کنند ، بيشتر گم مي شوند و خطرها را راحت تر عبور مي کنند و خط قرمز ها را آسان تر مي شکنند .... هرچه در اين فضا<span style="color: #0000ff;">(فضاي نديدن نشانه ها) </span>بيشتر تلاش کنند ، به شکستن مرزها و تجربه ي خطاها خو مي گيرند و اين امور ناصواب ، کم کم برايشان تبديل به يک عادت و امر روزمره مي شود .... دريغ از آنکه اگر لحظه اي چشمانشان را باز کنند و نشانه ها را بنگرند ، خطاها را کنار خواهند گذاشت و از بيراهه روي خواهند گرداند ....</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">اين فرض آنجايي جالب تر مي شود که تلاش تو براي باز کردن چشمان اين جماعت ، با مخالفت شديد آنها مواجه مي شود و در نهايت تعجب ، آن ها نيز تو را به کور چشمي دعوت مي کنند و تمام نشانه هايت را باطل! و دعوت تورا يک امر ناصواب مي دانند !! و اين يعني جامعه اي کاملا مخالف با جامعه ي معمولي و ايده آل!<br /></span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">اين صحنه را تصور کن! خنده ات مي گيرد !!</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">دو دستي تلاش مي کني تا چشمانشان را باز کني تا شايد براي لحظه اي نگاهي به نشانه ها بيندازند ولي ...</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">فرض را به واقعيت تبديل مي کنيم</span> <span style="font-size: x-small;"> ، اينکه اگر در رفتار هايمان حد معيني از قوانين را رعايت نکنيم و چشمانمان را نيز به روي نشانه هاي اطرافمان ببنديم ، به يک زياده روي در امور مي رسيم که اين زياده روي ، خواه ناخواه ما را به سمت بيراهه مي کشاند و مارا از خط قرمز ها مي گذراند ...</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">داستان قوم حضرت لوط ( فقط با نگاه به سوره ي هود ) درست از همين جا آغاز مي شود . جايي که ابليس تصميم مي گيرد تا محبت ها و خوبي هاي اين قوم را به انحراف بکشد و اين درست نقطه ي عطف ماجراست . . .</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">- - - - - - - -<br /></span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">سوره هود ، سوره اي مکي است . محوريت در سوره هاي مکي ، ابلاغ پيامبر اکرم درباره مردم و تبليغ ايشان است . چنين امري صفت خاصي را براي انذاري بودن سوره ها مي افزايد .</span></p><br><p><span style="font-size: small;"><strong>" الر ، کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير "<br /></strong></span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">نگاه اوليه به سوره ، با توجه به مکي بودن آن ، ذهن مارا ناخود آگاه به سمت زوج قرآني<span style="color: #0000ff;"> <strong>" تبليغ-انذار" </strong><span style="color: #000000;">براي راه اندازي يک حکومت مي برد . اينکه بايد آمادگي لازم ايجاد شود تا روح انسان ها ، پذيراي يک حکومت الهي باشند . حکومتي بر مبناي قوانين توحيدي که حاصل<strong><span style="background-color: #ffffff;"><span style="color: #000000;"><span style="color: #0000ff;">"تبليغ-انذار"</span> </span></span></strong>رسولانش است...</span></span></span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">صحبت از کتابي است که آياتش به دست حاکمي حکيم استحکام يافته و هر آيه اي دقيقاًدر سر جاي خودش قرار دارد ...</span></p><br><p><strong><span style="font-size: small;"><a name="OLE_LINK1">" الا تعبدوا </a>الا الله إنني لکم منه نذير و بشير * و <a name="OLE_LINK2">أن استغفروا </a>ربکم <a name="OLE_LINK3">ثم توبوا </a>اليه يمتعکم متاعاً حسناً الي اجل مسمًي و يؤت کل ذي فضل فضله و إن تولوا فإني اخاف عليکم عذاب يومٍ کبير "<br /></span></strong></p><br><p><span style="font-size: x-small;">کتابي که <strong><span style="color: #0000ff;">" الا تعبدوا ، أن استغفروا ، ثم توبوا " </span></strong>گزاره هايش باشد...</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">کتابي که نياز به يک "<span style="color: #000000;">بشارت دهنده(تبليغ کننده)-انذار کننده " دارد تا آياتش را تفصيل کند ... و اين کار رسول است ... رسولي که در اين سوره وظيفه دارد تا در مقابل اشتباهات و خطاها ، انذار کند تا مبادا عذاب الهي نازل شود ...</span></span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">اين سوره رسولان مختلف و اقوام مختلفي دارد . حضرت نوح ( قوم نوح ) ، حضرت هود ( قوم عاد ) ، حضرت صالح ( قوم ثمود ) ، حضرت لوط ( قوم لوط ) و حضرت شعيب ( قوم مدين ) .</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">هرکدام از اين بزرگان ، شرايط خاص خودشان را دارند . تلاش هاي آن ها براي<span style="color: #0000ff;"><strong> "تبليغ و انذار" </strong></span>و تغيير رفتار هاي اشتباه و مخالفت اقوام آنها که منجر به عذاب هاي الهي مي شود .</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">اما نکته ي قابل توجهي که در سرگذشت همه ي اين اقوام وجود دارد ، عدم دقت و تمرکز بر روي <span style="color: #0000ff;"><strong>" آيات (نشانه ها) " </strong></span>است . که اين نديدن آيات ، سرنوشت هرکدام از اين اقوام را به عذاب منجر کرده است .</span></p><br><p><span style="font-size: x-small;">فضاي کلي سوره ، نشان دادن رسولاني است که براي تبليغ ، به بدترين نقطه ي تبليغي مي روند . يعني کار در بدترين شرايط محيطي! و در اين ميان گويا ، حضرت هود از همه مظلوم تر بوده ، چون ابزار عمل براي انذار مردمش نداشته .... و شايد همين باشد ، دليل نامگذاري اين سوره به نام حضرت هود . . . </span></p><br><p> </p></div>پابرهنه ي دانشجو...tag:besouyezohour.ParsiBlog.com/Posts/113/%d9%be%d8%b1%d8%a7%da%a9%d9%86%d8%af%d9%87+%d9%87%d8%a7%d9%8a+%d8%b0%d9%87%d9%86%d9%8a+%d9%82%d8%a8%d9%84+%d8%a7%d8%b2+%d8%b2%d9%8a%d8%a7%d8%b1%d8%aa!/Fri, 13 Sep 2013 23:56:00 GMTپراکنده هاي ذهني قبل از زيارت!<div dir='rtl'><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;"><strong><span style="color: #00ff00;">" بسم رب الشهدا والصديقين</span></strong> <span style="color: #00ff00;">"</span></p><br><p style="text-align: center;"><img src="http://apaberahne.persiangig.com/ok.jpg" alt="ثبت نام کاروان اربعين - نجف تا کربلا" width="428" height="271" / onload="ResetWH(this,470);"></p><br><p style="text-align: center;"><strong>کاروان پياده روي اربعين از نجف اشرف تا کربلاي معلي</strong></p><br><p style="text-align: center;">ميزبان: حرم مطهر شهداي گمنام "کهف الشهدا"</p><br><p style="text-align: center;"><span style="color: #0000ff;">(ويژه برادران تهراني) <br /></span></p><br><p style="text-align: center;" dir="rtl"><strong>سايت ثبت نام : www.kahf.karbalaeian.com </strong></p><br><p style="text-align: center;" dir="rtl"><strong>- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -</strong></p><br><p style="text-align: right;" dir="rtl"><span style="color: #0000ff;">بسم رب المهدي(عج)</span></p><br><p style="text-align: justify;" dir="rtl">اول از همه بايد درباره اين تبليغ توضيح بدم که : همه چي واضحه ديگه ! <span style="color: #3366ff;">هرکي دلش هواي پياده روي واسه ديدن ارباب رو کرده ، ميتونه مهمون خادماي کهف الشهدا باشه ...البته با شرايط خاص خودش!!!</span><br />و اينکه چرا اين رو به عنوان پيش متن گذاشتم و پست ثابتش نکردم ، واسه اينه که بگم ؛ <strong>هنوزم حرف آقا روح الله(ره) همونه : " بسيج ميقات پابرهنگان و معراج انديشه اسلامي است ... "</strong> حتي اگه تو بسيج بهمون تهمت دزد و... بزنن! البته که بمــــاند بقيــــه اش ...</p><br><p style="text-align: right;" dir="rtl"> </p><br><p style="text-align: right;" dir="rtl"><strong>مــــــــي کشــــي مرا <span style="color: #ff0000;">حســــــــــــــــــــين(ع)</span> ...</strong></p><br><p style="text-align: justify;" dir="rtl">حقيقتا بگم که خودم هم بدجور موندم تو اين طلبيده شدن و نشدن ! از اون پس زدن و از اين پيش کشيدن! يا به قول عُــرفا <span style="color: #0000ff;">"خوف و رجا "ي </span>ديدن کربلاي ارباب<strong> ...</strong></p><br><p style="text-align: justify;" dir="rtl"><strong>نه به اون</strong> نامه ي بي دعوت کاروان(خيلي نامرديه که بگم بي دعوت!) ؛ که احسان لقماني آورد جلو در خونمون و صاف صاف تو چشام نگاه کرد و <strong>گفت </strong>: پول کاروانت رو هم دادم ، هر وقت داشتي بهم برگردون ... فقط <span style="color: #0000ff;">تورو خدا </span>برو زود گذرنامه ات رو بگير!(البته دوستاني که به گردن اين حقير،حق برادري دارن مي دونن که اين تورو خدا واسه چي بوده!!) بالاخره ، قسمت...<br /><strong>نه به اون</strong> تنبلي هاي خودم واسه گرفتن گذرنامه و هر روز دير رفتن سمت نظام وظيفه! با اون پليس بازي ها و توريه ها ... واسه اينکه مثلا نمي خواستم کسي بفهمه دارم ميرم کربلا...(ناگفته نمونه که داداشمون ، مثل هميشه گيج بازي در آورد و به ما کامل توضيح نداد که بايد وثيقه محضري داشته باشيم و 500 تومن پول نقد بذاريم و بريم محضر خونه <strong>و اينها</strong>!) که در نهايت منتهي شد به طولاني شدن روند اداري کارها و کشيده شدن به اردوي طرح ولايت بسيج دانش آموزي (که قولش رو از دو ماه پيش داده بودم) و نيمه کار موندن روند دريافت گذرنامه و تنگ شدن زمان براي تحويل گذرنامه جهت اخذ ويزا توسط کاروان!!!! (قسمت!)<br /><strong>نه به اون</strong> افسر ... ؛ که بعد سه روز دوندگي تو نظام وظيقه و کلي ساعت صف واستادن واسه يه سوال ، الکي به ما گفت : نامه تو فردا ميدم گذرنامه و منم فردا ساعت 7 صبح بايد با بچه ها مي رفتم اردوي رامسر ! در حاليکه من اصلا با گذرنامه کار نداشتم و بايد همون روز يه راست مي رفتم پليس +10 ! و همون روز کارم تموم بود و اون افسر ... قسمت!<br /><strong>نه به اون</strong> ارسال مدارک من به رامسر ! که من برم از طريق پليس+10 رامسر اقدام کنم(که اونم نشد!) و کل مربياي اردوگاه و کلي از دانش آموزاش بفهمن که من قراره برم کربلا و تو يادواره شهداي اردو سنگ تموم بذارن ! کار به جايي رسيد که يکي از بچه هاي مناطق ديگه ، وقتي که ديد من ديگه نااميد شدم ، اومد بهم گفت : <span style="color: #0000ff;">آقا من دلم روشنه ، تو ميري کربلا</span> و من بازم باورم نميشد ...<br /><strong>نه به اون</strong> گذرنامه اي که وقتي از رامسر اومديم و اقدام کرديم ، دو روزه اومد !!(که بدون پارتي،واقعا امر عجيبيه) و منم صبح روزي که با احسان قرار بود کد گذرنامه رو بديم به کاروان واسه ويزا ، با مجيد و مبين رفتيم گلزار شهدا و بالاسر قبر آقا مازيار و قسم دادن که نکنه آقامون نگاهمون نکنه . . . قسمت!<br /><strong>نه به اون</strong> کد گذرنامه اي که بعد گلزار از اداره گذرنامه(با کلي پليس بازي - که مثلا مجيد و مبين نفهمن ما داريم مي ريم کربلا) گرفتيم و در حين اينکه خيلي خوشحال داشتيم به کاروان زنگ مي زديم ، من با خنده به احسان گفتم : چه حالي ميده بگه ليست ويزا رو رد کرديم و اين بنده خدا نمي تونه ديگه بياد و ما جاش جايگزين کرديم و فقط شما ميتوني بري ... و دقيقا هم همين شد و من هم خنديدم ... قسمت!<br /><strong>نه به اون </strong><span style="font-size: xx-small;">نا اميدي و آوارگي ! که کل دنيا رو سرم خراب شد و اون حرفا(بي آبرويي ها)يي که <a href="http://www.gpaberahne.ir">پابرهنه ي گمنام</a> زد! ؛</span> </p><br><p style="text-align: justify;" dir="rtl"><span style="color: #339966;">که آقا جونم ! تو که قرار بود منو نطلبي ، چرا دعوتنامه رو فرستادي دم خونمون ؟ مي خواي بگي من کثيفم ؟! چرا اينهمه منو کشوندي اينور و اون ور و اميدوارم کردي ...؟!</span><br /><span style="font-size: xx-small;">(هر چن که تو خيلي آقاتر از اين حرفايي که به اين نوکر گناهکارت اين حرف رو بزني) </span></p><br><p style="text-align: justify;" dir="rtl"><strong>نه !</strong> به هيچ کدوم از اين اتفاق هايي که مي خواست بهم بگه ؛ </p><br><p style="text-align: center;" dir="rtl"><strong><span style="color: #339966;">دل تو بده من ، برو به وظيفه ات عمل کن...</span></strong></p><br><p style="text-align: justify;" dir="rtl"><span style="color: #000000;"><strong>به اون طلبيده شدني که ، همه ي بچه ها فهميدن و تازه مجيد و حسين هم به کاروان اضافه شدن و خيلي خوشگل تر از من و زود تر از من هم ، خودشون رو رسوندند به آقا ...<br />به اينکه اگه بنا باشه بري ، ميري و اگه هم بنا نباشه بري ، نمي ري! بايد ببرنت ...<br />به اون اولين نگاهي که مي خوام به <span style="color: #00ff00;">گنبد آقا قمر بني هاشم</span> کنم و بهش بگم :<br />آقاجونم ! </strong>يادته دو سالم بود ، مريض شدم ، هيچ جوره خوب نشدم ، مادرم منو سقّا کرد و اونوقت خوب شدم...<strong><br />آقا جونم ! </strong>يادته اولين اشکي که واسه ارباب ريختم ، صبح تاسوعا بود و به قول قديمي ها ، روز اباالفضل(ع) ...</span> <strong><span style="color: #000000;"><br />مي خوام بدونم ؛<br />آقا جونم ! </span><span style="color: #000000;">منو به چي طلبيدي ؟</span><span style="color: #000000;"><br /></span></strong><span style="color: #000000;">ب</span><span style="color: #000000;">ه گناهام ؟ يا به نمازم ؟ يا به عزاداري هام ؟ يا مثلاً به کارهايي که دارم مي کنم ؟</span><span style="color: #000000;">يا به وظيفه هايي که عمل نکردم؟</span><span style="color: #000000;">يا به مسئوليت هايي که از زيرش شونه خالي کردم؟</span><strong><span style="color: #000000;"><br />آقا منو به چي دعوتم کردي؟ اونم اينجوري...جون به لبم کردي آقاجون...باهام چيکارداري؟</span></strong><span style="color: #0000ff;"><strong> </strong></span></p><br><p style="text-align: justify;" dir="rtl"><span style="color: #0000ff;"><span style="color: #000000;">ب</span><span style="color: #000000;">ه خدا وقتي اولين بار ردم کردي ، همش با خودم مي گفتم : نکنه آقام گناهامو فهميده باشه و با اين کارش به روم زده باشه ؟ نکنه جلو آقام بي آبرو شده باشم ؟ نکنه مي خواد منو ببره کربلا و باهام اتمام حجت کنه ...؟ نکنه مي خواد بعد کربلا ردم کنه ... ؟</span></span></p><br><p style="text-align: justify;" dir="rtl"><span style="color: #0000ff;"><strong><span style="color: #000000;">آقا جان ،<br />به قول استاد روضه هاي جگر سوز،سيد حسين مؤمني؛تمام حرف دلم با تو همينه...<br /><span style="color: #00ff00;">عبــــاس(ع) جان</span> ... دلم و مي آرم ، مي اندازم تو حرمت ... اگه درستش کردي ... که کردي !<br />اگر نه ... مي رم تو حرم داداشت <span style="color: #ff0000;">حســــين(ع) </span>...واميستم و گلايه تو به . . .</span></strong></span></p><br><p style="text-align: center;" dir="rtl"><span style="color: #0000ff;"><span style="color: #000000;">يارب <span style="color: #ff0000;">الحسين(ع) </span>، بحق <span style="color: #ff0000;">الحسين(ع)</span> ، إشف صدر <span style="color: #ff0000;">الحسين(ع) </span>، بظهور الحجه(عج) ...<br />لطفاً حلالم کنيد!</span></span></p><br><p style="text-align: center;" dir="rtl"><span style="color: #0000ff;"><span style="font-size: xx-small;"><span style="color: #000000;">"نسأل الله منازل الشهدا"</span></span></span></p><br><p style="text-align: right;" dir="rtl"><span style="color: #0000ff;"><span style="font-size: xx-small;"><span style="color: #000000;">- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - <br /></span></span></span></p><br><p style="text-align: justify;" dir="rtl"><span style="color: #0000ff;"><span style="font-size: xx-small;"><span style="color: #000000;">ز.خ : باور کنيد اينطور نيست که هيچ حرفي جز دردودل کربلا نداشته باشم ! به خدا واسه سوريه کلي حرف دارم ! کثيف کاري شوراي شهر حالم رو به هم زده ! شوت زدن فعالين تشکيلاتي داره عذابم مي ده ! رفاقت هاي بي مبنا و برادري هاي به ظاهر با معرفت دوستان(!) بدجور ذهنم رو مشغول کرده... ولي انصافا دستم به نوشتن نميره ؛ اين هم به حساب حاجات سفر کربلايم ... انشاءالله که حاجت روا شوم!<br /></span></span></span></p><br><p style="text-align: right;" dir="rtl"><span style="color: #0000ff;"><strong><span style="color: #000000;"><br /></span></strong></span></p></div>پابرهنه ي دانشجو...tag:besouyezohour.ParsiBlog.com/Posts/112/%d9%86%d8%a7%d9%85%d8%b1%d8%aa%d8%a8+%d9%87%d8%a7%d9%8a%d9%8a+%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%8a+%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%87+%d8%b4%d8%af%d9%86+.../Wed, 10 Jul 2013 18:06:00 GMTنامرتب هايي براي نوشته شدن ...<div dir='rtl'><p><span style="font-size: small;"><span style="font-family: courier new,courier;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;"><span style="font-size: x-small;"><span style="color: #0000ff;">بسم رب المهدي<sup>(عج)</sup></span></span></span></span></span></p>
<br><p style="text-align: justify;">هنوز هم به صدق دانش آموز بودنم نرسيده ام که بخواهم صادقانه حرفي را در اين جا بنويسم ، ولي عهدي که در <span style="color: #ff0000;">قرارگاه عمليات فرهنگي کربلا </span>و ميان برادران بسته شد بر اين بود که وبلاگ هاي شخصي با محتواهاي مفيد به راه بيفته و البته که خودم هم چند وقتي بود آرامش نويسندگي رو از دست داده بودم... هرچند که شايد محتواي وبلاگ هاي اين حقير به هيچ وجه مفيد نباشه!</p>
<br><p style="text-align: justify;">اولين چيزي که تو اين روزها ، <a href="http://gpaberahne.ir/Posts/428/%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d9%87+%d9%87%d8%a7%d9%8a+%d9%8a%da%a9+%d8%b0%d9%87%d9%86+%d9%85%d8%b4%d8%ba%d9%88%d9%84!/">ذهن نامرتبم </a>رو نامرتب تر کرد ، اين جمله ي آقا مصطفي بود که تو وبلاگ داداش قديمي م ، <a href="http://jakafshi.parsiblog.com/">مسعود (جاکفشي) </a>خوندمش...</p>
<br><p style="text-align: justify;"><span style="color: #00ff00;"><strong>شهيد چمران :</strong></span><br /><span style="color: #0000ff;">من قدر خود را بزرگتر از آن مي دانم که محبت خويش را از کسي دريغ کنم. حتي اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خيال خود سواستفاده نمايد...</span></p>
<br><p style="text-align: justify;">ميخوام روده درازي کنم و يه حرف اضافه تري به اين حرف آقا مصطفي بگم!<br />اينکه من اصلا در حدي نيستم که بخوام محبت و دريغ کنم يا نکنم !<br />اصلا من قدر خودم و کوچيکتر مي دونم !<br />نه ، قدرم بزرگه ولي خودم کوچيکترم !!<br />يا نه ، من هم قدرم کوچيکه و هم خودم کوجيک تر !!!<br />اي بابا ! اصلا من نمي فهمم کي بزرگه ، کي کوچيک ؟ چي بزرگه چي کوچيک ؟؟<br />قدر کي بزرگتره يا کوچيکتر !<br />اصلا اين روزا انقدر ذهنم شلوغه که فرصتي براي فهميدن ندارم !</p>
<br><p style="text-align: justify;">ولي ميدونم از محبتِ سيماني و خشک نداشته ام ، به خيلي ها دريغ کردم....</p>
<br><p style="text-align: justify;">شايد اين حرف آقا مصطفي ، بتونه تو اين بلوک سيماني به ظاهر با محبت وجودم ، يه تغييري ايجاد کنه....</p>
<br><p style="text-align: justify;">ش...ا...ي...د... !!</p>
<br><p style="text-align: justify;"><strong><span style="color: #ff0000;">حسن باقري</span> ، اسطوره اي کوچک که</strong> <span style="font-size: small;"><strong><span style="font-size: medium;">خيلي بزرگ</span></strong></span> <strong>بود!</strong></p>
<br><p style="text-align: justify;">شايد استارت اين بندها ، از گرايش خالق و حکيم بودن خدا در درس توحيد بود ! جايي که بچه هاي اردوي طرح ولايت مسجد الزهرا<sup>(س)</sup> ذهن رو به صورت ناخواسته به اين سمت بردن که ؛ <br />چي شد يه حسن باقري با يه خلقت نحيف و شايد ناقص ، بعد ها شد قائم مقام نيرو زميني سپاه و مغز متفکر جنگ !؟</p>
<br><p style="text-align: justify;">اصلا وقتي اسم فرماندهان نظامي مياد ، ناخودآگاه ذهن ها ميره به اين سمت که نفر اول ، بايد حتما از لحاظ جثه و آمادگي رزمي ، اعجوبه اي باشه و از لحاظ سني آدم پخته و باتجربه اي باشه و سن و سالي داشته باشه و .... با اين توصيفات ، افراد اهل فکر به راحتي از دايره ي فرماندهان حذف مي شن ! حتي اگه اون آدم اهل فکر ، عُثامه 19 ساله باشه !<br />تفکر منحرف و غلطي که اين روزها تو جمع فرماندهان بسيج و حتي در کف پايگاهها موج مي زنه !<br />اتفاقي که حسن باقري با ظهورش ، همه ي اين حرفارو باطل کرد ... جايي که هنوز نزديک به 1000 ساعت صوت منتشر نشده ي جنگي از اين شخصيت به جا مونده که داره به عنوان سندهاي جنگي استفاده ميشه... فرمانده اي که وقتي شهيد شد ، 27 سال بيشتر نداشت ...<br />دقيقا همين تفکر غلط بود که دايره ي رأي هاي بچه حزب اللهي ها رو به دو شقه ي کاملا مختلف " دکتر جليلي - دکتر قاليباف " تقسيم کرد ... و البته من اين تقسيم بندي رو ، جفا به شخصيت اسطوره اي دکتر جليلي مي دونم ...! من کاري به برنده ي اين انتخابات ندارم . <strong>برنده ي اين انتخابات مسلماً امام خامنه اي و مردم هستن !</strong> و هيچ کس ديگه اي هم نمي تونه خودش رو پيروز اين انتخابات بدونه ؛ ولي نقد من به مدل راي هاي بچه حزب اللهي هاست که داعيه مديريت جهان اسلام رو دارن ! نقد من به گسترش اين تفکر کثيف و منحرفه که اين روزا (به خاطر ضعف ايمان) نتيجه انتخابات رو واسه خودشون شکست مي دونن و اين چوب شکست رو به سر ديگران مي کوبند ! و الا همون رايي که هاشمي و خاتمي و احمدي نژاد رو رئيس جمهور کرد ، امروز روحاني رو رئيس جمهور کرد ! و ما هم نبايد يادمون بره که خاتمي سال 80 ( و دقيقا دو سال بعد از فتنه ي 78 ) با اون راي فاحش ، و به دست همين مردم رئيس جمهور شد ؛ و اين نشون ميده قشر خاکستري ، راي ش هم خاکستريه و قشر سياه هم راي ش سياه ! ولي اون قشري که دم از ايدئولوژي و مباني فکري ميزنن ، چرا اين روزا به ياوه گويي افتادن و کند بودن خودشون رو به تندروي ديگران متهم مي کنن ... ؟</p>
<br><p style="text-align: justify;">اخلاص ، صداقت ، عمل واقعي به دونسته ها و سعي و تلاش ، گزاره هاييه که برام از <span style="color: #ff0000;">حسن ياقري اعجوبه</span> و از <span style="color: #3366ff;">دکتر جليلي اسطوره</span> ميسازه ! اسطوره اي که با آرامش ظاهري و طوفان درونيش ، نمونه اي از يه انقلابي ِ آرمانخواه رو برام نمايان مي کنه ... کسي که مقاومت رمز پيشرفت رو برام معنا کرد!</p>
<br><p style="text-align: justify;">جدا ما چرا نمي خواهيم براي <strong>فکر</strong> و <strong>توانايي فکري</strong> ، ارزشي بالاتر از توان اجرايي قائل باشيم ...؟</p>
<br><p>- - - - - <br /><span style="color: #999999;">ز.خ : رجب و شعبان ، اردوي آماده سازي رمضان بود.<br />ببخش اگر بي اجازه ي دل ، وارد مهماني ات شدم... و ماعرفناک حق معرفتک!<br />ز.خ : حق بديد،بعد نزديک به 4 سال،انقدر ادبيات نوشتاري م و توانايي انتقال مطلب م ضغيف باشه!<br />ز.خ : شايد اين مطلب رو تکميل کنم ...<br />ز.خ : حسن باقري ، بدجور ذهنم رو مشغول کرده ، چون فرمانده <span style="color: #ff0000;">قرارگاه کربلا</span> بوده ....<br />ز.خ : حقيقتاً نويسندگي <a href="meysametamar.parsiblog.com">رسول</a> و تا حدودي هم <a href="http://mantaqehmamnooeh.parsiblog.com/">عباس</a> ، موتور محرکي بود واسه نوشتنم ...<br />ز.خ : حال مي کني !؟ با اين جمله ها بهت القا کردم که منم نويسنده ام !!!</span></p></div>پابرهنه ي دانشجو...