سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

پیامبر ( ص )

سه شنبه 85 آبان 23 ساعت 11:35 عصر

نسیم رحمت

دیر کرده بود . هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی آمد . نگرانش شدند و رفتند به دنبالش ، توی کوچه باریکی پیدایش کردند . دیدند روی زمین نشسته ، بچه ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می کند . گفتند : از شما بعید است ، نماز دیر شده ! رو به بچه کرد و گفت : شترت را با چند گردو عوض می کنی ؟ و بچه چیزی گفت : فرمود : بروید و گردو بیاورید و مرا بخرید ! کودک می خندید ؛ پیامبر هم ...



  • کلمات کلیدی : افکار نوشته ...
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]


    کل یادداشت های این وبلاگ

    زندگی با چشمان بسته !
    پراکنده های ذهنی قبل از زیارت!
    نامرتب هایی برای نوشته شدن ...
    [عناوین آرشیوشده]