سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

خیلی حرف واسه گفتن داشتم .... ایشالا بعدن !

چهارشنبه 87 خرداد 8 ساعت 10:3 عصر

بسم رب المهدی (عج)
فقط می خواستم بگم که تلویزیون با نشون دادن روز سوم و مقر سوم خرداد خرمشهر که توش بود منو یاد 19/12/85 یعنی اولین باری که رفته بودم مناطق عملیاتی انداخت ....
(( ...  شارژر گوشیم دستم بود و داشتم دنبال پریز می گشتم که یه جوون با حال که خادم بود و پشت لباسش هم نوشته بود (( می رویم تا انتقام سیلی مادر بگیریم ... )) دستمو گرفتو منو برد تو یه اتاق خلوت که یه فانوس توش روشن بود ... گونی رو کنار زد و گفت : بیا اینجا بشین تا شارژ بشه ! و رفت ... منظورشو نفهیمدم ... چند دقیقه بعد دیدم یه دفتر بزرگ اونجاست که روش نوشته .... : بگو آنچه را که خودت گم کردی ... دفتر برداشتم و دلنوشته های زائر ها رو خوندم .... )) تازه منظورش از شارژ رو فهمیدم ....
آره یاد اون جمله های ادبی خودم افتادم که (( یا امام زمان (عج) من خیلی گناه می کنم ... شما مرا کمک کنید ... خانواده ام را کمک کنید  و زود تر ظهور نمائید .... )) شیرینیه اون حرفا هنوز زیر لبمه ....

همین
والسلام !
یازهرا (س) 



  • کلمات کلیدی : درد دل با یار ...
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]


    کل یادداشت های این وبلاگ

    زندگی با چشمان بسته !
    پراکنده های ذهنی قبل از زیارت!
    نامرتب هایی برای نوشته شدن ...
    [عناوین آرشیوشده]