بسم رب المهدی(عج)
سید مرتضی چن تا جمله داره تو کتاب روایت محرم ... خلاصه بگم ! نابودم کرده ...
(( ... قافله ی عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند : " کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا " ... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیض های دائم رحمت او ، امیدوار می سازد ...
... و تو ای آنکه در سال شصت و یکم هجری ، هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه ی بشریت ، پای به سیاره ی رنج نهاده ای !
نا امید مشو ! که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد ... تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش ، هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله ی سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی ...
یاران ؛ شتاب کنید ! که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق ...
یاران ؛ این قافله ، قافله ی عشق است ! و این راه که به سرزمین طف در کرانه ی فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد ، این بانگ از آسمان می رسد که : (( الرحیل ، الرحیل )) ...
یاران ؛ شتاب کنید ! قافله در راه است ... می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند ؟
آری ، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ... اما ...
اما پشیمانان را می پذیرند ...
آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین(ع) است که سرسلسله ی خیل پشیمانان است ، و اگر نبود ، باب توبه ای که خداوند با خون حسین(ع) میان زمین و آسمان گشوده است ، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان ، در این برهوت گمگشتگی وا می ماند ... ))
یاد ظهر عاشورای امسال افتادم ...
دیدم انگار ظهر عاشورای امسال ، همون عاشورا و کربلایی بود که سید تو متن می گفت ...
همون روزی که نیاز بود یه سری بچه بسیجی برن واسه نظام فدا شن ...
همون روزی که نیاز بود یه سری بچه بسیجی برن وسط میدون ، تا مبادا دشمن میدون رو بگیره ...
همون روزی که یه بچه بسیجی رو کشتن و به لباس های تنش هم رحم نکردن ...
همون روزی که قرآن آتیش زدن ...
همون روزی که سوت می زدن و کف می زدن و عشق و حال می کردن !
و البته همون روزی که امثال من! تو هیئتمون نشسته بودیم و داشتیم برای ابا عبد الله(ع) !! سینه می زدیم !
و البته که ایده مان هم این بود که امام(ره) فرمود : مسجد سنگر است ... سنگرها را خالی نکنید !!!
و صد حیف که امروز ( و نزدیک 30 روز بعد ) فهمیدیم که عاشورایمان گذشت ...
عاشورایمان گذشت و ما در مسجد محل ، لنگ پخش غذا (!) یا اداره ی گجل ها بودیم ...
و ای کاش زیر بار این جمله بمیرم ... تا دیگر اینچنین در پس علایق شخصی ، ندای (( هل من ناصر ... )) مولا و مقتدایم را بر زمین نگذارم ... (( نا امید مشو ! که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد ... ))
و ای کاش بمیرم ! تا دیگر هیچ وقت مجال فراموش کردن این جمله ی مولایم را پیدا نکنم ...
(( ... اگر جوان بسیجی را ، جوان مؤمن را ، جوان با اخلاص را ؛ که هیچی نمی خواد جز اینکه یه میدانی باشه که در راه خدا مجاهدت کنه ... این رو انداختیم در انزوا ؛ و بعد اون آدم پر روی افزون خواه بی صفای بی مهدویت را مسلط کردیم چه ؟ همه چیز دگرگون خواهد شد ...
اگر فاصله ی بین رحلت پیامبر (صلی الله و علیه و آله ) و شهادت جگر گوشه اش ، پنجاه سال در صدر اسلام فاصله پیدا کرد ، در روزگار ما این فاصله خیلی سریعتر ممکنه بشه ... باید نگذاریم ... باید بایستیم در مقابل انحرافی که ممکنه دشمن بر ما تحمیل کنه ...
دنیا طلبی و ماده طلبی اون کاری است که عبید الله بن زیاد و یزید می کردند ، اونا کی چیزی رو بوجود می آوردند و می ساختند ... اونا فانی می کردند ، اونا می خوردند ، اونا تجملات زیاد می کردند ... این دوتارو اشتباه نباید کرد ... امروز یه عده ای خودشون رو غرق در پول و دنیا و ماده پرستی می کنند به اسم سازندگی ! این سازندگی نیست ... اونچه که جامعه ی مارو فاسد می کند ، غرق شدن در شهوات است ، از دست دادن روح تقواست و روح فداکاری ... یعنی همون چیزی که در بسیجی هاست ...
(( بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت های اصلی انقلاب زنده بماند ... ))
و البته ما در وسط میدان نبودیم ... ما در وسط میدان نبودیم که این بسیجی را اینگونه کشتند و برهنه اش کردند ... ما در وسط میدان نبودیم که قرآن را آتش زدند ... ما نبودیم ...
و چقدر کودکانه ، دلم را به جمله ی سید مرتضی خوش می کنم ...
(( ... آنچه حرّ را در دستگاه بنی امیه نگه داشته است ، غفلت است ... غفلتی پنهان ! شاید تعبیر غفلت در غفلت بهتر باشد ، چرا که تنها راه خروج از این چاه غفلت آن است که انسان نسبت به غفلت خویش تذکّر پیدا کند ...
هر انسانی را لیلة القدری هست که در آن ناگزیر انتخاب می شود و حرّ را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد ... عمربن سعد را نیز ... من و تو را هم پیش خواهد آمد ... اگر باب (( یا لیتنی کنت معکم )) هنوز گشوده است ، چرا آن باب دیگر باز نباشد که (( لعن الله امة سمعت بذلک فرضیت به ... )) ؟
وقت نیست ... حتی برای نابود شدن ! ...
وقت نیست ... برای توضیح دادن ...
وقت نیست ... برای بحث کردن ...
وقت نیست ... حتی برای آدم شدن !!!
- - - - - - - - -
ز.خ 1 : می خواستم کلی از وقایع رو تحلیل کنم ! ... زرشک !
ز.خ 2 : به قول آقا ، باید روزی صد بار خدا رو شکر کنیم که بصیرت داریم و می بینیم داره چی می شه ...
ز.خ 3 : احمق ! هنوز می گه رأی من کو ... دیگه خودت بشین حساب کن دو رو بر مارو کیا گرفتن!!!
ز.خ 4 : وقتی کار می کنی ، تازه به رشد می رسی ... رشد !
ز.خ 5 : حال کنکوریم خراب است ... بدجور دعایم کن !
شهدا شرمنده ایم وحشتناک !
یا زهرا(س)
بسم رب المهدی (عج)
به بهانه ی فوت آیت الله ( !! ) منتظری ...
بازخوانی یک پرونده :
یکشنبه 6 فروردین 1368 / 18 شعبان 1409
بسم اللّه الرحمن الرحیم
جناب آقاى منتظرى ! با دلى پر خون و قلبى شکسته چند کلمه اى برایتان مى نویسم تا مردم روزى در جریان امر قرار گیرند.
شما در نامه اخیرتان نوشته اید که نظر تو را شرعا بر نظر خود مقدم مى دانم، خدا را در نظر مى گیرم و مسائلى را گوشزد مى کنم.
از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامى عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین مى سپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبرى آینده نظام را از دست داده اید.
شما در اکثر نامه ها و صحبتها و موضعگیریهایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند.
به قدرى مطالبى که مى گفتید دیکته شده منافقین بود که من فایده اى براى جواب به آنها نمى دیدم.
مثلا در همین دفاعیه شما از منافقین تعداد بسیار معدودى که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و مى بینید که چه خدمت ارزنده اى به استکبار کرده اید.
در مسئله مهدى هاشمى قاتل، شما او را از همه متدینین متدینتر مى دانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است مرتب پیغام مى دادید که او را نکشید.
از قضایاى مثل قضیه مهدى هاشمى که بسیار است و من حال بازگو کردن تمامى آنها را ندارم.
شما از این پس وکیل من نمى باشید و به طلابى که پول براى شما مى آورند بگویید به قم منزل آقاى پسندیده و یا در تهران به جماران مراجعه کنند.
بحمداللّه از این پس شما مسئله مالى هم ندارید.
اگر شما نظر من را شرعا مقدم بر نظر خود مى دانید - که مسلما منافقین صلاح نمى دانند و شما مشغول به نوشتن چیزهایى مى شوید که آخرتتان را خرابتر مى کند - با دلى شکسته و سینه اى گداخته از آتش بى مهریها با اتکا به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت مى کنم دیگر خود دانید:
1- سعى کنید افراد بیت خود را عوض کنید تا سهم مبارک امام بر حلقوم منافقین و گروه مهدى هاشمى و لیبرالها نریزد.
2- از آنجا که ساده لوح هستید و سریعا تحریک مى شوید در هیچ کار سیاسى دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد.
3- دیگر نه براى من نامه بنویسید و نه اجازه دهید منافقین هر چه اسرار مملکت است را به رادیوهاى بیگانه دهند.
4- نامه ها و سخنرانیهاى منافقین که به وسیله شما از رسانه هاى گروهى به مردم مى رسید، ضربات سنگینى بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتى بزرگ به سربازان گمنام امام زمان - روحى له الفداء - و خونهاى پاک شهداى اسلام و انقلاب گردید، براى اینکه در قعر جهنم نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید، شاید خدا کمکتان کند.
واللّه قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولى در آن وقت شما را ساده لوح مى دانستم که مدیر و مدبر نبودید ولى شخصى بودید تحصیلکرده که مفید براى حوزه هاى علمیه بودید و اگر اینگونه کارهاتان را ادامه دهید مسلما تکلیف دیگرى دارم و مى دانید که از تکلیف خود سرپیچى نمى کنم.
واللّه قسم، من با نخست وزیرى بازرگان مخالف بودم ولى او را هم آدم خوبى مى دانستم.
واللّه قسم، من راى به ریاست جمهورى بنی صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم.
سخنى از سر درد و رنج و با دلى شکسته و پر از غم و اندوه با مردم عزیزمان دارم:
من با خداى خود عهد کردم که از بدى افرادى که مکلف به اغماض آن نیستم هرگز چشم پوشى نکنم.
من با خداى خود پیمان بسته ام که رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم، اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت برنمى دارم.
من کار به تاریخ و آنچه اتفاق مى افتد ندارم، من تنها باید به وظیفه شرعى خود عمل کنم.
من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بسته ام که واقعیات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم.
تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام، سعى کنند تحت تاثیر دروغهاى دیکته شده که این روزها رادیوهاى بیگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش مى کنند نگردند.
از خدا مى خواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد.
ما همه راضى هستیم به رضایت او، از خود که چیزى نداریم، هر چه هست اوست.
والسلام.
و اما پیام امام خامنه ای به مناسبت فوت آیت الله ( !! ) منتظری ...
بسم الله الرحمن الرحیم
اطلاع یافتیم که فقیه بزرگوار آیتالله آقای حاج شیخ حسینعلی منتظری رحمه الله علیه دارفانی را وداع گفته و به سرای باقی شتافته اند. ایشان فقیهی متبحر و استادی برجسته بودند و شاگردان زیادی از ایشان بهره بردند.
دورانی طولانی از زندگی آن مرحوم در خدمت نهضت امام راحل عظیم الشأن گذشت و ایشان مجاهدات زیادی انجام داده و سختی های زیادی در این راه تحمل کردند.
در اواخر دوران حیات مبارک امام راحل امتحانی دشوار و خطیر، پیش آمد که از خداوند متعال میخواهم آن را با پوشش مغفرت و رحمت خویش بپوشاند و ابتلائات دنیوی را کفاره ی آن قرار دهد. اینجانب درگذشت ایشان را به همه ی بازماندگان بویژه همسر مکرّمه و فرزندان محترم آن مرحوم تسلیت میگویم و رحمت و مغفرت الهی را برای وی مسألت میکنم.
خداوکیلی ، آدم این همه بزرگی آقا رو می بینه حال می کنه ... با اون همه ((جهالت)) و ((خیانت)) این بنده خدا ، بازم آقا مرام میذاره،اینجوری پیام می ده...
- - - - - - - - - -
ز.خ 1 : من موندم این 3 کله پوک ! ( موسوی،کروبی،خاتمی) با چه رویی دیروز رو عزای عمومی اعلام کردن ... !
ز.خ 2 : خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه !!!
شهدا شرمنده ایم !
یا زهرا(س)
بسم رب المهدی (عج)
حرف اول :
بسیجی چشم دوخت به جایی که حاجی می آمد. آنقدر خسته بود که چشمهایش را با چوب کبریت باز نگه داشته بود .
حاجی از آن دور لبخند می زد .
- خسته نباشی !
- خیلی ممنون . ایشالا فردا با یه خواب ناز جبران می کنیم !!
حاجی دستش را گرفت . از سینه کش خاکریز کشیدش بالا . با انگشت جایی در آن دورها را نشانش داد ؛ سمت غرب !
گفت : (( هر وقت پرچمت رو بردی و اونجا کوبیدی ، می تونی بری بخوابی !!! ))
بسیجی سرش را برگدوند و خیره ، نگاهش را نگاه کرد .
پرسید :(( کجا ؟ ))
- اونجا ! آخر افق !
حاج احمد ... بسیجی ... آخر افق !!!
نیم نگاهی به هدر وبلاگ کردم ... دیدم نوک انگشت حاج احمد ، به پیروی از امام ، گیر کرده توی ب بسم الله ! اما او این چنین دم از پرچم بسیج و انتهای افق می زند ... انگار باید به اندازه ی انتهای افق باشی ، تا انتهای افق را ببینی ...
و نیم نگاهی دیگر هم به وقایع اخیر کردم ... دیدم نوک صحبت های غم آلود آقا ، انگار به سمت ماست ...
ما ؟ هان ! راستی وقایع پس از انتخابات ، ما را بسیجی معرفی کرده است ... و گویا این خون دل خوردن ، از دست همین بسیجی هاست ...
مگر امام این نسل نگفته بود : (( بسیجی یعنی علی(ع) ؛ که همه وجودش وقف اسلام بود ... )) پس چرا انتخابات این ظلم را به این شجره طیبه کرد ؟ مگر نه این است که بسیج شجره طیبه است ...
و اینگونه بود که بسیجیان امروز ، از شدت شرم مرده بودند ... چون اینها بسیجی نبودند و فقط از روی نادانی ! این وزنه ی سنگین را بر دوش خود حمل می کردند ... و به همین علت مردند ...
و البته کمر من بود که دیگر تاب و توان تحمل این همه سنگینی و مسئولیت را نداشت ...
حرف دوم :
هنگامی که انسان نیازهای عظیم دارد و وقت کم ، چاره ای جز این نیست که خودش را زیاد کند و رشد بدهد و زندگی و مرگش را در این راه بگذارد و جلودار راه باشد و پیشوای راه رفته ها ...
عین - صاد ! ( استاد علی صفایی )
یعنی که باید بیای کار کنی ، زیر کار ، کمرت بشکنه ، صدات هم در نیاد !
یعنی وقتی اماممون می گه :
باید کوهنوردی کنیم ! چون کوهنوردی بالا و پایین داره ، توی همین بالا و پایین شدن هاست که بدن آدم ورزیده می شه ... و الا توی مسیر صاف قدم زدن که بدن رو ورزیده نمی کنه ...
و همچنان یعنی که باید بیای کار کنی ، زیر کار ، کمرت بشکنه ، صدات هم در نیاد !
یا وقتی شهید احمدرضا احدی تو وصیت نامه اش اینجور می نویسد که :
بسم الله الرحمن الرحیم
فقط : (( نگذارید حرف امام (ره) به زمین بماند ... همین ))
...
والسلام !
کوچکترین سرباز امام زمان(عج) !!!
و اینگونه بود فهمیدم که :
باید سرباز امام زمان باشیم تا بتوانیم سرباز امام زمان (عج) تحویل دهیم ...
و این یعنی که : باید بیای کار کنی ، زیر کار ، کمرت بشکنه ، صدات هم در نیاد ...
- - - - - - -
ز.خ 1 : کتاب حرمان هور ، دفتر سوم ! بدجوری متن دوست مرا دیوانه کرده است ...
ز.خ 2 :خیلی بیشتر از این میخواستم درباره ی بسیج بنویسم ... شاید بعد !
شهدا خیلی شرمنده ام !
یا فاطمة الزهرا (س)
بازدید کروبی از نمایشگاه ! افتضاح ملی ...
بسم رب المهدی (عج)
فقط در همین حد !
دلم برای کروبی می سوزه !
و بیشتر از اون برای اون لنگه کفش !!
و بیشتر تر از اون واسه لباس پیغمبر (ص) !!!
ماشا الله به این همه اعتماد به نفس !
بیخود نیست اسم روزنامش اعتماد ملیه !
می گم دلم براش می سوزه ... فکر می کنی دارم شوخی می کنم !
حالا من نخواستم اون رنگ معروف رو هم بیاد بیارم ... هر چن که همچین هم رنگ بدی نیس ...
شهدا ! من شرمنده ام !!!
یازهرا(س)
عصر جمعه ای تلخ ، به طعم زندگی شیرین !
بسم رب المهدی (عج)
دم دمای غروب است ... لحظات شیرین قبل از افطار ... و اما لحظات تلخ تحمل مجری بی تربیت صدا و سیما ! اینبار اما بر خلاف تمام زیشعوری ! سؤال جالبی با این مضمون می پرسد :
(( اگه یه روز یه در بروت باز بشه ، دوست داری کی رو توش ببینی ))؟
مهمان برنامه هم با قطرات زیبای اشکش ، جوابی زیباتر از این جواب می دهد ...
(( خوب دیگه همه می دونن ... آقامون امام زمان(عج) ... ))
والبته اینجاست که دل همه می ریزد و برنامه و مجری آن کمی قابل تحمل می شوند ! ( خدایا شکرت ). آخر هیچکس باور نمی کرد ، سید جواد رضویان ، بازیگر تقریبا محبوب طنز کشور ، و بیان جمله ای اینچنین مسئولیت آور !
...
دیروز بود که به اتفاق جمیع اخوان ! رفته بودیم سینما ! فیلم کاملا بی محتوای زندگی شیرین !
شاید اولین چیزی که از این فیلم تو ذوقم زد ، انواع و اقسام اراجیف و خزعولات این در دیووونه های رپ خون بود که خیلی راحت داشت از توی ضبط ماشین پخش می شد !
آقای کارگردان ! نمی دونم ، یعنی نشون دادن یه جوون انرژیک ، اینقدر سخت بود که باید متوسل به یه همچین احمق هایی می شدیم ؟؟؟
آقای مدیر ! خیالت راحت ! شما با این کارت کار وزارت فرهنگ رو راحت کردی !
با خودم گفتم شاید این یه سوتی بوده که از زیر دست مدیران بازبینی و این جور آدمها در رفته ولی دیدم نه ... اینا تازه اولش بوده ... شاید وقتی سید جواد آهنگ اون ملعون رو تو فیلم شاخه گلی برای عروس می خوند ، می تونستیم زیر سیبیلی رد کنیم ، ولی بعد از اون حرف ؛ حوندن آهنگ این ملعون (شادمهر) برام یه ذره عجیب بود ... درک نکردم ! رابطه ی امام زمان(عج) رو با اندی و شادمهر و این احشام رپ خون !
تا آخر فیلم هرچی خواستم خودمو کنترل کنم ، نتونستم این رفتار های جلف و زننده رو تحمل کنم ! نتونستم رابطه ی پول و شهرت و کلیشه و امام زمان(عج) رو پیدا کنم !
دلم می خواست واسه خودم بسوزه ! ولی من بهش گفتم که دله من ارزش سوحتن رو هم نداره ! دلم سوخت واسه دینمون ! واسه امام زمان (عج) ! واسه یه بچه مسلمون که حداقل خوشحال بودیم یه بازیگر درست و حسابی و امام زمانی تو این صداوسیمای کوفتی هست ! که نیست ...
می گن آخر الزمان اتفاقات عجیب و غریب زیاد می افته ...
- - - - - - - -
ز.خ 1 : گیر نده !
ز.خ 2 : به نوشتنش می ارزید !
شهدا شرمنده ایم !
یا زهرا(س)
کل یادداشت های این وبلاگ