سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

شجره ی طیبه ی بسیج !

سه شنبه 88 آبان 26 ساعت 11:15 عصر

بسم رب المهدی (عج)

 حرف اول :
بسیجی چشم دوخت به جایی که حاجی می آمد. آنقدر خسته بود که چشمهایش را با چوب کبریت باز نگه داشته بود .
حاجی از آن دور لبخند می زد .
- خسته نباشی !
- خیلی ممنون . ایشالا فردا با یه خواب ناز جبران می کنیم !!
حاجی دستش را گرفت . از سینه کش خاکریز کشیدش بالا . با انگشت جایی در آن دورها را نشانش داد ؛ سمت غرب !
گفت : (( هر وقت پرچمت رو بردی و اونجا کوبیدی ، می تونی بری بخوابی !!! ))
بسیجی سرش را برگدوند و خیره ، نگاهش را نگاه کرد .
پرسید :(( کجا ؟ ))
- اونجا ! آخر افق !

حاج احمد ... بسیجی ... آخر افق !!!
نیم نگاهی به هدر وبلاگ کردم ... دیدم نوک انگشت حاج احمد ، به پیروی از امام ، گیر کرده توی ب بسم الله ! اما او این چنین دم از پرچم بسیج و انتهای افق می زند ... انگار باید به اندازه ی انتهای افق باشی ، تا انتهای افق را ببینی ...
و نیم نگاهی دیگر هم به وقایع اخیر کردم ... دیدم نوک صحبت های غم آلود آقا ، انگار به سمت ماست ...
ما ؟ هان ! راستی وقایع پس از انتخابات ، ما را بسیجی معرفی کرده است ... و گویا این خون دل خوردن ، از دست همین بسیجی هاست ...
مگر امام این نسل نگفته بود : (( بسیجی یعنی علی(ع) ؛ که همه وجودش وقف اسلام بود ... )) پس چرا انتخابات این ظلم را به این شجره طیبه کرد ؟ مگر نه این است که بسیج شجره طیبه است ...
و اینگونه بود که بسیجیان امروز ، از شدت شرم مرده بودند ... چون اینها بسیجی نبودند و فقط از روی نادانی ! این وزنه ی سنگین را بر دوش خود حمل می کردند ... و به همین علت مردند ...
و البته کمر من بود که دیگر تاب و توان تحمل این همه سنگینی و مسئولیت را نداشت ...

حرف دوم :
هنگامی که انسان نیازهای عظیم دارد و وقت کم ، چاره ای جز این نیست که خودش را زیاد کند و رشد بدهد و زندگی و مرگش را در این راه بگذارد و جلودار راه باشد و پیشوای راه رفته ها ...
عین - صاد ! ( استاد علی صفایی )
یعنی که باید بیای کار کنی ، زیر کار ، کمرت بشکنه ، صدات هم در نیاد !
یعنی وقتی اماممون می گه :
باید کوهنوردی کنیم ! چون کوهنوردی بالا و پایین داره ، توی همین بالا و پایین شدن هاست که بدن آدم ورزیده می شه ... و الا توی مسیر صاف قدم زدن که بدن رو ورزیده نمی کنه ...
و همچنان یعنی که باید بیای کار کنی ، زیر کار ، کمرت بشکنه ، صدات هم در نیاد !
یا وقتی شهید احمدرضا احدی تو وصیت نامه اش اینجور می نویسد که :
بسم الله الرحمن الرحیم
فقط : (( نگذارید حرف امام (ره) به زمین بماند ... همین ))
...
والسلام !
کوچکترین سرباز امام زمان(عج) !!!
و اینگونه بود فهمیدم که :

باید سرباز امام زمان باشیم تا بتوانیم سرباز امام زمان (عج) تحویل دهیم ...

و این یعنی که : باید بیای کار کنی ، زیر کار ، کمرت بشکنه ، صدات هم در نیاد ...

- - - - - - -
ز.خ 1 : کتاب حرمان هور ، دفتر سوم ! بدجوری متن دوست مرا دیوانه کرده است ...
ز.خ 2 :خیلی بیشتر از این میخواستم درباره ی بسیج بنویسم ... شاید بعد !

شهدا خیلی شرمنده ام !
یا فاطمة الزهرا (س)



به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]


کل یادداشت های این وبلاگ

زندگی با چشمان بسته !
پراکنده های ذهنی قبل از زیارت!
نامرتب هایی برای نوشته شدن ...
[عناوین آرشیوشده]