سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

فاطمیه ...

چهارشنبه 88 اردیبهشت 16 ساعت 4:9 عصر

بسم رب المهدی (عج)

اینقد مطلب تو ذهنمه که نمی دونم از کدوم بگم ...
نمی دونم از این جمله ی حاج آقا مجتهدی شروع کنم ؟
که بدجوری داره رو مُخم خودزنی میکنه ...

" هر وقت نا امید از همه جا شدی ، بدون که کارت درست می شه ...
حدیث قدسی داریم به عزت و جلالم قسم ، قطع می کنم امید بنده ای رو که به غیر من امید داره ...
امیدمون ، اگه گوشه ی دلمون به جایی باشه که کسی کارمون رو درست کنه ، نمی شه ... "

یا نه از این جمله ی حاج سعید ...

" ... خیلی غلطا از من و تو سر زده ...
هر وقت یه گناه بزرگ ازت سر زد ، برگرد رو به قبله و بگو :
صلی الله و علیک یا ابا عبد الله
بگو آقا غلط کردم ... نفهمیدم ... "

یا نه از اتفاق های اخیر دو رو برم بگم ...
از اتفاق های سیاسی که خیلی واضح داره با آدم صحبت می کنه ...
از اتفاق هایی که تو این چن وقت بین بچه های خودمون افتاده ...
از کارهای فرهنگی ...
یا از رفاقت هایی که بو جوراب گرفته ...
از فاطمیه بگم ...
نه ... نه ... ولش کن ... از هیچ کدوم نمی گم ... آخه اصلن دستم نمی ره به نوشتن ...
- - - - - -
ز.خ 1 : دلم از تو اتوبوس اردو جنوب در اومد و با روضه ی حضرت زهرا(س) رفت ...
ز.خ 2 : حواسمون باشه تو این بحث های سیاسی ، اگه با ولایت فقیه حرکت نمی کنیم ، جلوتر هم حرکت نکنیم !
ز.خ 3 : فایل های صوتی این متن رو حتمن دانلود کنید ... شنیدنش یه حال دیگه ای داره !!!
(اگه تو دانلود فایلها دچار مشکل شدید ، روی لینک ها کلیک راست کنید و ....Save Target As را انتخاب کنید)

شهدا شرمنده ایم !
یا زهرا(س)



به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]

سیدی ، یک نظر ، سوی ما کن ...

یکشنبه 88 فروردین 9 ساعت 11:48 صبح

بسم رب المهدی (عج)
امام رضا(ع) طلبید ...
ولی فقط خودمو !
یعنی که دلمو نطلبید ...
خوب ، طبیعتا دل من هم موند تهران دیگه ...
البت ، بیشتر که فکر می کنم می بینم که دل من تهران نموند ... موند تو اتوبوس ! تو اتوبوس راهیان نور ...
منم اینجا بیدلم !
بیدل ، تو زبان فارسی اصیل یعنی عاشق دلسوخته ...
ای واااااای ! چی دارم می گم ...
...
حضرت زهرا(س) :
خداوندا : رحم کن فراق(غ) دوستان و تنهایی را ،
هنگام جای گرفتن در قبر ...
رحم کن ... رحم کن ... رحم ...

شهدا شرمنده ایم !
یا زهرا (س)



  • کلمات کلیدی : عشق، اردوی جنوب، امام رضا(ع)
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]

    کار فرهنگی؟؟؟ فعلن تا بعد ...

    دوشنبه 88 فروردین 3 ساعت 12:29 صبح

    بسم رب المهدی (عج)

    تیپ و قیافه ی بعضی از بچه ها ، ته دل آدمو خالی می کرد ... ولی همین یه بیت بود که دوباره پرش می کرد ...

    تن آدمی شریف است به جان آدمیت ، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

    راضی کردن بچه ها کار خیلی سختی بود ... مخصوصا اونایی که من زیاد باهاشون اینور اونور نرفته بودم ...بدبختیه ما یکی دو تا هم نبود که ! هم چارشنبه سوری بود ، هم خرید شب عید ، هم خونه تکونی و هزار تا مشکل دیگه ... سخت بود واسه بچه ها ... دل کندن از همه ی این ها ... خیلی هم سخت بود ... ولی نمی دونم چرا این شعری که بچه ها اونجا ورد زبونشون بود ، تمام این سختی دل کندن ها رو رد می کرد ...

    باید گذشتن از دنیا به آسانی ، باید مهیا شد از بهر قربانی
    سوی حسین(ع) رفتن با چهره ی خونین ، زیبا بود این سان ، معراج انسانی ...
    جانم حسین(ع) جانم ، جانم حسین(ع) جانم ...

    رم های بچه ها پر بود از نامحرم و غربی .... آماده بودن که کل راه و دل بسپرن به اونا ... حسابشو بکن ، یه سری از بچه ها فقط همین 5 روز رو قرار بود نماز بخونن ... همشون شعر های رپ می خوندن و گوش می کردن ... ولی نمی دونم چی شد که بعد از شلمچه ، شعر بچه ها هم این شده بود ...

    یا حسین(ع) یا حسین(ع) گفتن و مردن خوش است * جان خود را بدست او سپردن خوش است
    لب شط فرات به یاد سقای عشق * تشنه لب بودن و از آن نخوردن خوش است
    قبر شش گوشه را بغل گرفتن خوش است * راز دل با گل فاطمه(س) گفتن خوش است

    فرهنگی تر از این جمله ندیدم ... (( شهدا را یاد کنید ، حتی با یک صلوات ! ))
    بچه ها اونجا همه فرهنگی شده بودن ! اینو می تونستی از بگراند های گوشی هاشون بفهمی .... از اینکه رفتنی می خواستن فیلم ببینن و برگشتنی همه شون دنبال مداحی بودن که بلوتوث کنن ... اصلن دلیل تاخیر 1 ساعته ی ما هم تو شلمچه همین بود ... آخه یه مداحیه 100 مگ حجم داشت .... ولی حجم تاثیری که همون مداحی و خاطرش روی بچه ها می ذاشت خیلی بیشتر از مگ و گیگ بود ....

    بی دلیل ! برگشتنی تو چشم های بچه ها مصراع های این شعر رو می دیدم ... آخه اونجا این شعر هم خیلی دل می برد ...

    کجائید ای شهیدان خدایی ، بلا جویان دشت کربلایی
    کجائید ای سبک بالان عاشق , پرنده تر زمرغان هوایی
    رفیقان می روند نوبت به نوبت ، خوش آن روزی که نوبت بر من آید
    بیا مهدی (عج) بیا ...

    دیگه تموم شد .... نمکی که شهدا سرسفره ی این بچه ها گذاشتن اینقدر پاک بود که همه ی بچه ها رو بگیره ... اینو از اس ام اس یکی از بچه ها سر اذان صبح دیروز فهمیدم ...
    (( ... آقا مصطفی پاشو نمازت قضا نشه ... اگه بلند نشی چفیه می کنم تو چشت ها ...)) و 5 دقیقه بعد هم این یکی رسید (( ... یادت باشه پا نشدی ها . نماز اول وقت خیلی خوبه داداش مصی ... نوکرتم ... ))
    نمی دونم چی بگم . آخه قرار نیس من چیزی بگم !!! ولی می دونم که چت کردم . داغون شدم ....
    وقتی از اتوبوس پیاده شدم و داشتم تنها می رفتم خونه فهمیدم که از کجا اومدم ...
    فهمیدم که هیچ کدوم از اون عکس تکی ها نمی تونه برام یاد آور خاطره های اردو باشه ...
    خدایا ! منم قاطیه همین بچه ها ....
    این جمله هم از این به بعد اضافه می شه....

    شهدا شرمنده ایم ...
    یا زهرا (س)



    به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]


    کل یادداشت های این وبلاگ

    زندگی با چشمان بسته !
    پراکنده های ذهنی قبل از زیارت!
    نامرتب هایی برای نوشته شدن ...
    [عناوین آرشیوشده]