بسم رب المهدی (عج)
یه چن وقتی می شه گنگ شدم ! یعنی متوجه اتفاقاتی که دور و برم می افته نمی شم ! حتی اون اتفاق هایی که قبلا متوجه می شدما !!!
مثلا چن روز پیش داشتم فک می کردم چرا یه سری بعد گناه توبه می کنن و یه سری توبه نمی کنن ؟
جالب بود !
فکر می کردم چون اون یه سری توفیق توبه پیدا نمی کنن ، بعد گناه فکرشون به توبه نمی ره ! حتی به زبون ... ولی بعدش که یه ذره بیشتر تر فک کردم دیدم که خوب پس یعنی اونایی که توفیق توبه پیدا می کنن ، خدا توبه شون رو قبول می کنه ؟ یعنی خدا همینجوری ما به زبون بگیم توبه ، قبول می کنه ؟
پس اون بدبخت هایی که وقتی گناه می کنن ، می رن از ته دل توبه می کنن و دیگه هم سراغ اون گناه نمی رن ، با منی که مثله بلبل توبه می کنم و عین خالم هم نیس ، یکی ام ! اصلن اگه اونا از ته دل توبه می کنن ، پس " صد بار اگر توبه شکستی باز آ " چی می شه ؟ خدا چجوری این سه تا گروه رو از هم متمایز می کنه ...
تو فکر این بودم که از فک کردن به این موضوع به نتیجه ای نمی رسم که یه ابهام دیگه برام بوجود اومد !
هی میشنیدم همه آخوندا از بعد نیمه شعبان می گن خودتون رو واسه ماه رمضون آماده کنید ، ولی من باور نمی کردم ...
نمی دونستم آمادگی یعنی چی ... ولی وقتی اومدم تو ماه رمضون ، دیدم که نه ها ! این آخوندا همچین هم الکی نمی گفتن ها !
آخه من روزه بودم ، ولی میشستم به غیبت و ... عین خیالم هم نبود ... هی می خواستم توبه کنما ... ولی همون ابهام قبلی برام بوجود می اومد و توبه نمی کردم ... دم افطار هم که می شد ؛ واسه خدا طاقچه بالا می ذاشتم و می گفتم :
(( خدایا ! می دونم این روزه ام قبول نیستا ... ولی خوب ببخش دیگه ... سعی می کنم فردا با زبون روزه ، کمتر گناه کنم ... ))
همینجوری هی کمتر و کمتر و کمتر ، تازه الان ها رسیدم به روزی یه گناه با زبون روزه !!!!!!!!! و فک می کنم که اگه همین روند رو ادامه بدم ، تا آخر ماه رمضون می رسم به روزه های بی گناه ! ( دقت کردی که ! فقط وقتی که روزه ام ، گناه کمتر می کنم ... یعنی بعد افطار تلافی شو در میارم !!! )
فک کن داشتم با همین دو تا ابهام کلنجار می رفتم که خدا هم نامردی نکرد و یه ابهام دیگه هم گذاشت روش !
یه ذره از یه چن وقت بیشتر می شد که هر وقت کارم گیر می کرد و حالم می رفت تو قوطی یا یه مشکلی برام پیش می اومد یا یه چی می خواستم و خدا بهم نمی داد ، الکی به خودم دلداری می دادم که : (( عیب نداره ! نا امید نشو ... خدا هر کیو بیشتر دوس داره ، بیشتر تو کارش گیر می اندازه تا اون بیشتر در خونه خدا بمونه ؛ تا شاید به واسطه ی اون حاجتی که داره ، بیشتر بیاد در خونه خدا و باهاش مناجات کنه ... خدا بقیه رو دوس نداره ، بهشون هر چی میخواد می ده ، که برن ودر خونه خدا نمونن ...)) خلاصه کلی واسه خودم نوشابه باز می کردم و می خوردم دیگه ...
نمی دونم چراها ، ولی همون موقع هم که خودمو اینجوری قانع می کردم ، یکی از سلول های اون ته ته ته دلم راضی نبود ... اون لامصب هم هی برام ابهام ایجاد می کرد و بهم می گفت : آخه خدا چجوری می تونه تورو با اینهمه گناهت دوس داشته باشه ؟ آخه تو مناجات کردن هات با خدا قشنگه ؟ یا مثلن خیلی درست و حسابی تحویلش میگیری که بخواد اینجوری تحویلت بگیره ... یا مثلن توبه کردن هاتو دوس داره ... آخه دلت رو به چی خوش می کنی ...
نمی دونم !
شاید هم حق با همون سلول ته دلم بود ! شاید خدا مارو دوس نداره که بهمون هیچی نمی ده و هی هم مشکل می اندازه تو کارمون ...
یا نه ! بذار قشنگ تر بگم !
شاید خدا اونایی رو که همه چی بهشون می ده و تو زندگی شون هم هیچ مشکلی نمی اندازه ، بیشتر دوس داره ....
- - - - -
ز.خ 1 : آخه تو که از مطلبهای من سر در نمیاری ، برا چی میای اینجا وقتتو تلف می کنی ... ؟
ز.خ 2 : اینقدر حرمت بزرگ شده که جدیدن وقت نمی کنم برم همه جا شو بگردم تا مطمئن شم :
هنوز هم بر در و دیوار حریمت ، جایی ننوشتی گنهکار نیاید ...
ز.خ 3 : ابهام سوم رفع شد !
(( ... خدا به موسی گفت : برو یه بد تر از خودت رو بیار ... موسی رفت و شروع کرد به گشتن ... اول خواست یه دزده رو ببره ، پشیمون شد ؛ بعد خواست یه قاتل رو ببره پشیمون شد ؛ خلاصه هی گشت و گشت و گشت و هی پشیمون شد تا آخر رسید به یه سگ کثیف و سیاه و زشت ... خلاصه از بردن اون هم پشیمون شد و برگشت پیش خدا و گفت : خدایا از خودم بدتر پیدا نکردم ... ندا اومد که : خداوکیلی اگه جز خودت کسی رو می آوردی ، از پیامبری عزلت می کردم ... ))
ز.خ 4 : خدا ! تکلیف مارو مشخص کن ! مارو دوس داری یا نه ؟
شهدا شرمنده ایم !
یا زهرا(س)
کل یادداشت های این وبلاگ