سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

نامه ای به مسیح (ع)

یکشنبه 87 اردیبهشت 1 ساعت 9:44 عصر

بسم رب المهدی (عج)

امروز اومدم عین یه بچه آدم یه مطلبی بذارم که همه بفهمن من چی می گم . از اون مهمتر اینکه حداقل خودم هم بفهمم چی می نویسم . به شما هم پیشنهاد می کنم دست از اراجیف نویسی بردارید و یه چی بنویسید که حداقل خودتون بفهمید چی می گید ...

...

شاکی بودم از اینکه چرا امسال نرفتم امام رضا (ع) . با اسم جنوب آروم گرفتم  . رفتم جنوب خوبه اگه این گزارش سفرم رو بخونید ...
دو کوهه : تو دوکوهه منهای گردان تخریب و کتابخونه اش همش به لودگی گذشت . اون از شب تا صبح خوابیدن روی تانک و اون یکی هم سیگارت پرت کردن و سر و صدای الکی و هرزگی !!!
شلمچه : با بچه ها نشستیم و به همدیگه سنگ پرت می کردیم و می خندیدیم . آخه از جنوب رفتن فقط برام فاخلع نعلیک ( پا برهنه باش )  تعریف شده بود .
اروند کنار : کل وقت رو داشتیم با ملوان کشتی سرو کله می زدیم که مارو سوار کنه و یه دوری بزنیم و حال کنیم ...
هویزه : رفتیم سراغ 4 تا ستون مسجد هویزه و من از این ور و رفیقم هم از اون ور ستون ها با هم حرف می زدیم . تف تو ذات ریا چند تا کار دیگه هم کردیم که بماند ....
عملیات رمضان : بحث این منطقه غربت زده به بقیه جاها جداست . حداقل مفیدی که داشت این بود که الان اگه بگن بقیع غریبه خیلی خوب درک می کنم ....
فکه : روز آخر بود . آخرین منطقه بازدیدی . اوصولن همه تو این شرایط خودشونو می کشن . ولی ما با جمیع اراذل داشتیم رو اون رمل های نرم که به خون شهدا آغشته بود کشتی می گرفتیم و ....
موقعیت شهید علی محمود وند : اگه بشه عکسش رو هم می ذارم ، یه جایی بود که توش شهدای تازه تفحص شده رو گذاشته بودن . همه حالشون گرفته بود خلاصه حال کردن . و من هم مبهوت اشک چشم های دیگران بودم و در آن ها التماس قطره ای اشک می کردم  ... ولی کاش جای التماس حداقل حواسمو به اون زیارت عاشورا جلب می کردم ....
طلائیه : خداوکیلی نامردیه بگم کاری نکردم . نقطه ی مفید این منطقه فقط این بود که یه ذره خاک ور دارم که باهاش مهر درست کنم بدم به اونایی نیومدن ( که مهر هایی که درست کردم هم شیکست .... عجب !!!! )
وقتی برگشتم به لحظه لحظه های اون مناطق حسرت می خوردم . به فکه ، به چزابه ، به کارون ، به شلمچه ، به .... می دونی چرا ؟ چون درک رو تو اشک می دیدم نه درک . یعنی که حالم گرفته بود چون اشک نریختم نه اینکه نفهمیدم . الان که فکر می کنم می بینم تو طلائیه اون راویه با صفا تو محل قطع شدن دست شهید حسین خرازی یه چیز توپ گفت .... : (( می دونی فرق ما با شهدا چیه ؟؟؟ رفقا ! شهدا حواسشون جمع بود ... بیاید ما هم حواسمون رو جمع کنیم ... )) دیدم نه ... آب در کوزه و ما گرد جهان می گردیم ....

...

نامه ای به مسیح (ع) :

بسم رب المسیح (ع)

تو این چند وقت خیلی مطلب ها اومد به ذهنم تا بهت بگم ولی فقط همین یه جمله خوردم کرد ...
ای مسیح (ع) عزیز ! دستت درد نکنه تو این اوضاع بی معرفتیه ما حداقل تو آقا رو تنها نذاشتی ....
ای مسیح (ع) عزیز ! دستت درد نکنه که جمعیت مسلمونهای جهان بیشتر از کاتولیک ها شد و نشون دادی یار آقایی ....
ای مسیح (ع) عزیز ! ما را به خاطر این حق الناس ببخش ...
همین ....

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

من کسی رو ندارم که ازش دعوت کنم نامه ای به مسیح بنویسه خودتون بنویسید

اللهم عجل لولیک الفرج ....



  • کلمات کلیدی : افکار نوشته ...
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]


    کل یادداشت های این وبلاگ

    زندگی با چشمان بسته !
    پراکنده های ذهنی قبل از زیارت!
    نامرتب هایی برای نوشته شدن ...
    [عناوین آرشیوشده]