سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

درد دل با امام زمان

چهارشنبه 85 آذر 1 ساعت 3:10 عصر

سلام

یه چند وقت بود یه مطلبی مثل یه غده مونده بود تو گلوم ...نمی دونستم از کجا شروع کنم ؟؟؟ چه جوری بنویسم ؟؟؟اصلا چرا بنویسم ؟؟؟ از طرفی دیگه خیلی هم عذاب می کشیدم ... دیگه برام مثل یه درد شده بود ... آخه ...

آی آدم هایی که ادعای معرفت می کنیم همش می گیم (( من )) با معرفت ترین فرد واسه دوستام هستم . شده بیایم یه دفه بگیم من با معرفت ترین رفیق امام زمان ( عج ) ام ؟؟؟ ( اصلا می دونیم معرفت چیه ؟ یعنی چی ؟ ) بابا ما واسه رفیقهامون همه کار می کنیم !!! تازه اگه رفاقتمون بالا بگیره حاضریم جاش بمیریم ( البته این یعنی جو ) ولی حاضر نیستیم به خاطر امام زمان گناه نکنیم !!! فکر کردیم ... وقتی داریم گناه می کنیم بگیم بابا رفییقمه ! خیلی هوامو داره ! خیلی خاطرم رو می خواد نکنم ! شده بگیم ! خدایی ! یه موقع هایی میاییم واسه پست ترین کار های دنیایی کلی صلوات و صدقه نظر می کنیم ولی ...

 برا فرج ...

شده وقتی داریم با گوش هامون گناه می کنیم با خودمون بگیم : نه گناه نکنم . گوش نکنم . آخه این گوش ها رو من لازم دارم . می خوام تمیز نگهش دارم . آخه قراره این گوش ها صدای ظهور رو بشنوه ...شده وقتی داریم با زبونمون گناه می کنیم ( غیبت ، تهمت ، مسخره کردن ، دروغ ، ناسزا و ... ) بگیم نه . نگم . غیبت نکنم ( گوشت برادرم رو نخورم ) آخه این زبون می خواد به امام غریبش اعلام کنه که من حاضرم . آقا جان می خوام سربازت باشم . ما اگه گناه کنیم ( با زبونمون ) می تونیم به سرورمون بگیم :

 آقا می خوام یارت باشم *** همدم و همراهت بشم ...

شده وقتی داریم با همین چشم ها گناه می کنیم ( نگاه به نامحرم و ... ) بگیم نه ، نه ، نه ، من این چشم ها رو می خوام ... می خوام ... می خوام ... می خوام با این چشم ها جمال زیبای گل نرگس رو ببینم . می خوام با این چشم ها پرچم یا لثارات حسین (ع) آقامو ببینم ، می خوام سرباز های آقارو ببینم ، می خوام خود آقا رو ببینم . حالا اگه من با این چشم ها گناه کنم روم میشه آقامو ببینم ...شده وقتی داریم با همین دست ها گناه می کنیم ( یه کسی رو می زنیم ، و ... ) با خودمون بگیم من دست ها رو می خوام برای جنگ ! با همین دست ها می خوام انتقام خون حسین (ع) رو بگیرم . می خوام انتقام سیلی مادر سید ها رو بگیرم . می خوام علمدار آقا باشم (( به یاد علمدار دشت کربلا )) . حیف نیست . حیف نیست . انصافا حیف نیست من این دست هایی رو که به طرف خدا بلند می شه حاجت می خواد . حاجت می خواد بره سربازی . حاجت می خواد خدا ظهور رو نزدیک کنه . حاجت می خواد خدا اسمشو قرار بده تو لیست اون هایی که می خوان برن خط مقدم . آخه سربازی رفته . حیف نیست آدم با این دست ها گناه کنه ...

شده وقتی داریم گناه می کنیم یاد پسر فاطمه بیفتیم . یاد خدا بیفتیم . با خودمون بگیم : چرا گناه کنم ؟ وقتی من می دونم اگر گناه کنم ظهور رو عقب می اندازم ( با هر گناهی که می کنیم یه گناه به گناه هایی که هر روز در جهان اتفاق می افته اضافه می کنیم و ظهور رو عقب می اندازیم ..) ، وقتی من می دونم با هر گناه قلبم رو تاریک می کنم ، وقتی می دونم با هر گناه دل آقا رو می شکونم ، ائمه رو ناراحت می کنم ، (( وقتی من می دونم با هر گناهم دل یه مادر رو می شکونم ... می دونی اون مادر تمام امیدش به ما هست ))

خجالت داره ! به خدا خجالت داره ! می دونی 12 قرن غیبت یعنی چی ؟ یعنی تو این 12 قرن 313 تا سرباز نبوده ... فقط 313 تا ... فقط 313 تا ... خجالت داره ...آقا جان ! ای آقای غریب ! ای بزرگوار ! ما رو هم دریاب ...

آقا به جان مادرت ، آن مادر غم پرورت ، ما را نرانی از درت ، ما را نرانی از درت ...

اللهم عجل لولیک الفرج ... اللهم عجل لولیک الفرج .
اللهم عجل لولیک الفرج ...و جعلنا من انصاره و اعوانه ...



  • کلمات کلیدی : بسوی ظهور ...
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]


    کل یادداشت های این وبلاگ

    زندگی با چشمان بسته !
    پراکنده های ذهنی قبل از زیارت!
    نامرتب هایی برای نوشته شدن ...
    [عناوین آرشیوشده]