بسم رّب الشهدا و الصدّیقین
سلام
شهدا واقعا ببخشید ... خیلی دلم پره ...
امروز (( بسوی ظهور )) یک ساله شد . آره یه سال گذشت .
بعد یه سال هم من کلی قاطی ام . از تیکه ها و حرفهام ناراحت نشید . لطفا هم پیام نذارید با شهدا درست حرف بزن ! من ته دل یه کم صافه . حرفای الانم فقط از روی عقده است همین .
قاطی ام از اینکه این شهدای نامرد تو اون زمانی که واقعا جنگ رفتن کاری نداشت و اصلا عرف جامعه این بود که بیشتر مردم می رفتن جنگ پا شدن رفتن جنگ و یه سری هم حرف به ما گوشزد کردن بعد هم شهید شدن . کجائید شهدا ... اگه راست می گید ببینم الانم می تونید همونجوری پاک بمونید . ببینم الان هم می تونید از اون حرفا بزنید ! خودتون گذاشتید رفتید مارو هم اینجا تنها گذاشتید که چی ! بعدش هم هر کاری می کنیم می گن اون دنیا چجوری جواب شهدا رو می دید ؟؟؟ کدوم شهدا !!! اگه اونا شهید بودن که مارو تنها نمی ذاشتن ... این حرف یه چند وقتی بود تو دلم بود و من هم می ترسیدم بگم ولی این جمعه یکی از رفیق های بزرگترمون برگشت گفت : سر اینکه چرا خدا مارو زمان پیامبر نیاورده کلی باید سیریش خدا بشید .... آره چرا خدا مارو زمان جنگ نیاورده ... طرف حسابم خدا نیست ... انقدر به خدا بدهکارم که نمی تونم ازش چیزی بطلبم ....
دستش درد نکنه ! بازم(( رهبر )) ! حداقل همیشه دل مارو آروم می کنه ...
(( زمان جنگ یک دروازه ی خیلی بزرگ بود که حداقل روزی 100 تا به بالا ازش رد می شدن می رفتن پیش خدا ... ولی الآن فقط یه شکافی مونده و حداکثر هر چند وقت یه بار یکی می تونه ازش رد شه ... ))
آره با این تعریف می خوای شهید ندیم ؟؟؟ آره باید هم اینهمه شهید شن وما رو تو ((لحظه غفلت )) ببینن...
بازم می گم تو رو خدا کسی گیر نده چرا اینجوری حرف می زنی ... اگه کل متن ایراد داره بگید ... ولی از این خشکه مذهب بازی ها در نیارید که (( ... استغفروا الله ... با شهدا درست صحبت کن ... )) واقعا اگه متن ایراد داره بگید تا منم آگاه شم ...
یاعلی
استغفرک استغفار حیاءِ
کل یادداشت های این وبلاگ