سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

پای درد دل و روده ی دیگرون !

شنبه 87 تیر 22 ساعت 2:26 صبح

بسم رب المهدی (عج)

... اگر مردم می دانستند در قبر ها چه می گذرد ؛ هرگز گناه نمی کردند ....
تصورشو بکن یه همچین جمله ای رو نوشته بودن رو یه تیکه کاغذ و تو کل در و دیوار مسجد زده بودن !
خیلی ساده و بی آلایش !
رو یکی از اونا یکی با خود کار نوشته بود ... :
چرا اینقدر بی سلیقه و ساده .... لطفن در جای مناسب نصب گردد !!!

!

پی بردم که شعور آدما هم ممکنه بالا و پایین بشه دیگه ....
*
بحث بالا گرفت ....
- ببین داداش من ! جدیدن به این نتیجه رسیدم که هر موقع یه راهی رو اینا رفتن ما اگه خلافشو بریم یعنی که درست رفتیم ....
- آخه دین ما که اینا نیستن .... هر گروهی خوب و بد داره .... مگه ریش گذاشتن و گناه کردن کاری داره .... تو اگه مردی تو جایگاه خودت رفاقت خودتو با خدا بکن ... چیکار اینا داری .... تو نمازتو نمی خونی ، گناه هم می کنی می ندازی تقصیر اینا ... زمین اگه کج هم باشه تو باید ب ( - ) !
- قاطی نکن ... آدم هر چقدر هم بد باشه وقتی گناه کنه خودش می فهمه ... اصلن موقع گناه حالش گرفتس ... من کلی رفیق بد تر از خودم دارم که اینجورین ....
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم ....

- - - - - - - - - - - - - - - - -
ز.خ1 : منظورم از متن قبلی این بود که از ملا و آخوند و حاجی شما تا روحانی ما زمین تا آسمون فاصله است ....

همین
والسلام !
یا زهرا (س)



  • کلمات کلیدی : بسوی ظهور ...
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]

    اسم ندارییییییییییییییییییم !

    پنج شنبه 87 تیر 13 ساعت 3:16 صبح

    بسم رب المهدی (عج)

    سلام

    هنوزم نتونستم یه اسم پیدا کنم تا باهاش اونایی که ادعای دین می کنن رو بنامم ! ( انشام ضعیفه )
    خواستم بگم بچه بسیجی ، دیدم که به قول حاجی پناهیان اگه چهل تا بسیجی تو تهران بود وضع تهران این نبود ؟ تازه آقا گفته ( ؟ ) بسیجی یعنی علی (ع) ! یعنی بیخیال این اسم شو ....
    خواستم بگم بچه هیئتی ، دیدم به قول حاجی ابوالقاسمی وقتی میای توی هیئت باید از در هیئت علی اکبر (ع) بری بیرون ! یعنی سکوت ....
    خواستم بگم بچه مسجدی ، دیدم بچه مسجدی اهل ریا نیس ... اهل دروغ و تهمت و غیبت نیس ! بچه مسجدی میاد نماز می خونه می ره .... نه اینکه بعد نماز تا بوق سگ ! واسه جلو در مسجد و همه رو بفرسته خونشون بعد بره خونه ....
    خواستم بگم بچه مؤمن ، دیدم که ( عربیشو بلد نیستم بنویسم ) مومن مثل کوه استوار و مومن باهوش و .... دیدم نه داداش ! با ما نیس .... ( تازه نمی گم اون روایت از امام محمد باقر (ع) که یکی اومد پیشش گفت مومن کیه ؟ فرمود : (( اون درختو می بینی ؟ درخت بیا ! دیدیش ! درخت برگرد سر جات ... ! )) مومن کسیه که اراده کنه غیر ممکن ، ممکن می شه ( شرمنده لفظ اصلی رو یادم نیس )
    خواستم بگم بچه نماز خون ، دیدم که (( همانا نماز به تنهایی از فحشا و منکر جلوگیری می کنه )) !!! هر چی گشتم پیدا نکردم ...
    خواستم بگم یه بچه  ، یاد حرف رفیقم افتادم .... (( ... - خیلی بچه ای ! - باشه بابا تو بابا بزرگ ! چن تا نبیره داری ماموت ؟ ! - واسه همین می گم بچه ای .... دیگه داشتم می ترکیدم .... رفیقم مثه اجل معلق ! اومد گفت : کاشکی به من می گفت بچه !!! - منظورت چیه ؟ - یعنی که کاشکی من بچه حضرت زهرا (س) بودم .... )) دیدم لیاقت بچه بودن رو هم نداریم ....
    خواستم .... خواستم بگم یه آدم ... یه انسان ! ولی به خدا دیدم انسان هم نیستم ....
    یاد لحظه های غفلتم افتادم که چطوری اسیر یه موجود رانده شده از درگاه خدا شدم .... یاد اون لحظه هایی که از یه حیوون هم پست تر می شدم ....
    خداجووووووووووووووون .... تو به من چی ............

    - - - - - - -

    ز.خ 1 : دلم واسه کاک احمد تنگ شده !
    ز.خ 2 : تازه فهمیدم درگیری یعنی چی ! تو این چن روز صد تا مطلب اومد توذهنم .... ولی تصمیم گرفتم بنویسمشون تو وبلاگ دلم .... بازدیدش خیلی کمه .... خیلی .... شاید هر چن روز یکی یه سری بزنه .... منتها اونجا نمی تونی از امکانات وبگذر استفاده کنی و بفهمی بازدید کننده از کجا بوده ...
    ز.خ 3 : دیووووووووووووونه شدم ! داغون .... همش تقصیر توِ ...
    ز.خ 4 : از این به بعد سعی می کنم هر پنج شنبه بروز کنم .... درگیرم خسته ...

    همین
    والسلام !
    یا زهرا (س)



  • کلمات کلیدی :
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]

    آقا منور کرده !

    سه شنبه 87 تیر 11 ساعت 6:8 عصر

    بسم رب المهدی (عج)

    نزدیک ناو آمریکایی بودیم . دو تا موشک زدند طرفمان . قایق را نگه داشتم که از بالای سرمان رد شود .
    رفیقم گفت : (( خورد ، خورد ))
    گفتم بنده ی خدا موجی شده !
    یکباره دیدم مثل باران ، آهن پاره روی سرمان میریزد . هواپیمای مسافر بری ایران را توی هوا زده بودند ....
    برگشتیم . دیدم چیزی روی آب آمد . رفتم جلو . جنازه ی یک بچه بود ؛ حدودا یک ساله ...

    جنازه ی مسافران ایرباس ایران را از توی دریا جمع می کردیم . رسیدم به خانمی که بچه اش را بغل کرده بود . چنان محکم گرفته بودش که بچه توی بغلش خشک شده بود . هر کاری کردیم نتوانستیم از هم جدایشان کنیم !

    - - - - - - - -

    ز.خ : خواستم چن تا مطلب دیگه بنویسم نشد ! یعنی نوشتما ولی پاک شد ! یه دفه هم اصلن صفحات اینترنتمو بست ! دیگه خدا نمی دونست به چه زبونی بگه ننویس !
    ز.خ : آقا با سربند یا زهرا (س)

     

    همین
    والسلام !
    یا زهرا (س)



  • کلمات کلیدی :
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]

    بجای مقدمه

    دوشنبه 87 تیر 3 ساعت 1:13 عصر

    بسم رب المهدی (عج)

    خدا به حیوونا شهوت داد ، به فرشته ها عشق .
    بعد اومد چهل روز کار کرد انسان رو در آورد . بعد هم فوت کرد توش . یه ذره بهش نیگاه کرد گفت : ایول ! چی آفریدی !
    انقدر خوشحال شد گفت همه سجده کنند ! همه سجده کردند جز شیطون بلا ! خدا هم از کلاس انداختش بیرون ... شیطون قسم خورد تا آخر عمرش ایول خدا رو گمراه کنه .... بد بختی ایول خدا هم خیلی زود گول این شیطون بلا رو می خوره ...
    آخه خدا بهش هم شهوت داده هم عشق هم عقل هم احساس ! چهار تا بار نا همنام که تو بیشتر ایول ها قانون های فیزیک رو نقص کردند !
    حواست باهش نگی چون آشپز دو تا شد ایول یا خوب می شه یا بد ها ! خدا خیلی بدش میاد . ناراحت میشه اساسی ! اصلن از اون اولش هم خیلی از ضرب المثل های قدیمی اشتباه بوده .... خدایی از اول هم آشپز یکی بوده ...

    - - - - - - - - - - - - - - - -

    زیر خط : شرمنده هرچی فکر کردم نتونستم مقدمه ای بهتر از این واسه مطلب بعدیم پیدا کنم .... داشتم به کفترا نیگا می کردم یاد این مطلب افتادم ....

     زیر خط : ایشالا واسه هر مطلب یه دونه از این عکس های آقا جون تو جبهه ها می ذارم !

    همین
    والسلام !
    یا زهرا (س)



  • کلمات کلیدی :
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]

    نماز بی اثر ... مثل زنبور بی عسل !

    شنبه 87 خرداد 25 ساعت 12:41 عصر

    بسم رب المهدی (عج)

    یه روز یه مرد اومد نماز بخونه گوشیو کلیدو دفترچه بیمه ماشینشو در آورد آروم گذاشت رو زمین ولی مهر و تسبیحشو پرت کرد ....

    بیچاره خودش هم نفهمید که همه دنیاشون گذاشته جلوش ...
    نفهمید داره به اونا سجده می کنه ....

    - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

    ز.خ : ای بابا گیر نده دیگه .... بعد عمری یه کلمه خارجی یاد گرفتیم حالا هی اومدی گیر می دی می گی بگو پیامک ! بذار همه بفهمن ما هم مدرن شدیم .... بی خیال تهاجم فرهنگی که آقا گفت ...
    چقدر بدبینی ...

    همین
    والسلام !
    یا زهرا (س)



  • کلمات کلیدی :
  • به دست : پابرهنه ی دانشجو... | نظرهای شما [ نظر]

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    کل یادداشت های این وبلاگ

    زندگی با چشمان بسته !
    پراکنده های ذهنی قبل از زیارت!
    نامرتب هایی برای نوشته شدن ...
    [عناوین آرشیوشده]